سمت چشمان تو یک پنجره باشد کافیست
چشم من خیره به آن منظره باشد کافیست
تو به من خیره شوی، من به تبسم هایت
خنده بر روی لبت یکسره باشد کافیست
فاصله دفتر تقدیر مرا پُر کردست
سهم من چند ورق خاطره باشد کافیست
گریه خوبست ولی فکر غرورم هستی؟
بغض دل پشت همین حنجره باشد کافیست
گفتی از فاصله ها خسته شدی درد بس است
خواستی بسته شود پنجره؟
باشد....کافیست
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 416 | bia2download |
![]() |
0 | 1256 | shamimeadine |
![]() |
0 | 1129 | shamimeadine |
مردجوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود.
استادی از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست.
مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: "عجیب آشفته ام و همه چیز زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین را داخل نهر آب انداخت و گفت: به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آن می سپارد و با آن می رود.
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت.
غمت را با دلم تقسيم مي كردم اگر بودي
به جز روي تو را تحريم مي كردم اگر بودي
دلم را مي شناسي چون فقط سرمايه ام اين است
دو دستي به شما تقديم مي كردم اگر بودي
به دنيا آمدم وقتي كه ديدم روي و لبخندت
من آنرا مبداء تقويم مي كردم اگر بودي
اگر يك بار ديگر باز گردي من همان كاري
كه مي دانند و مي دانيم مي كردم اگر بودي
شباهت با خودت داري نه با اين ماه ِ هر جايي
خودم را با خودت تنظيم مي كردم اگر بودي
***
تو در قلبم بزرگي ....آن چنان كه روزها هر صبح
سلام اصلا....فقط تعظيم مي كردم اگر بودي
گشاده دست باش، جاري باش، كمك كن مثل رود...
اگركسي اشتباه كرد آن رابه پوشان مثل شب...
وقتي عصباني شدي خاموش باش مثل مرگ...
متواضع باش و كبر نداشته باش مثل خاك...
بخشش و عفو داشته باش مثل دريا...
اگر ميخواهي ديگران خوب باشند خودت خوب باش مثل آينه...
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دریا بی قرارت باشند ...
روزی روزگاری پسرک فقیریزندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد.دختر جوان و زیبائی در را باز کرد.پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.پسر با طمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی،مادر به ما آموخته که نیکی ما ازائی ندارد» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می کنم»
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد،پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و...
با تشکر از: s.phonix
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خـطـوط منـحنی خـنده را خــراب کـنید
طنیــن نام مـرا موریانه خواهـد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگـر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنیــد
در انجماد سکون، پیش از آنکه سنگ شوم
مـــرا بـه هـرم نفســـهای عشـــق آب کنــید
مگر سماجت پولادی سکـوت مـرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سـکوت مرا کتاب کنـید
شاعر : قیصر امین پور
بگذار در اين همهمه آرام بمانم
با گوشۀ چشم تو در اين دام بمانم
ذرات غباري شده ام تا بتوانم
در ردّ به جا ماندۀ هر گام بمانم
هر چند که در رفتن از اين خانه مصرّم
تقدير من اين است سرانجام بمانم
اي کاش که خورشيد نتابد، دو سه روزي
در سايۀ بي حوصلگي خام بمانم
هر چند نهان ماندن اندوه محال است
کاري بکن اي عشق که گمنام بمانم ...
جز دعا کار دگر نیست مرا
شب روزت همه شاد
دلت از غم آزاد
همه ایام به کام
و تو پیوسته سرافراز و ز هر غصه برون
همچو گنجشک به هر بام ودرخت
بنشینی خندان
وسبکبال تر از برگ درخت
در هوا رقص کنان
مشق پرواز کنی سوی سپیدار بلند
و ز تو نغمه مستی آید ...
لحظه هایت چون قند
روزگارت لبخند
هفته هایت پر مهر
هر کجایی که قدم بگذاری
همه از کینه تهی
همه از قهر و عداوت خالی
همه جا ، نام تو از مهر ، به لب ها جاری ...
و تو با یاد خداوند بزرگ
به سلامت ببری راه به پیش...
مصطفی معارف 2/4/90 تهران
یک روز از بهشتت
دزدیده ایم یک سیب
عمری است در زمین ات
هستیم تحت تعقیب...
ادامه دز ادامه مطلب
![Profile Pic Profile Pic](http://golchin1.rozblog.com/user/golchin1.jpg)
سلام. امیدوارم لحظات خوبی در این سایت داشته باشید. *کپی برداری از نگاره ها با ذکر منبع بلا مانع است