حالا که رفته ای
بهانه ی خوبی است
"شب
سکوت
کویر"
فقط صدای این هق هق را
کم کنید
حالا که رفته ای
دوباره زنگ می زنم
شماره همان شماره است
گوشی را برمی دارند
گوشی را می گذارم
حالا که رفته ای
تعجب می کنم
چرا کفش هایت را نپوشیده ای!؟
حالا که رفته ای
هر صبح
گونه های هردو اتاق
تاریک است
تاریک از شبی که نرفته است
حالا که رفته ای
بهانه ی خوبی است
صدایش را می گویم
"ای چراغ هر بهانه"
گنجشک هارا می گویم
حالا که رفته ای
هیچ راهی
مرا به جایی نمی برد
در حافظه ام می چرخم
همه کلیدهارا گم کرده ام
حالا که رفته ای
پرده ها را می کشد
بی حوصله ی هیچکس
به گوشه ای می رود
سر بر زانو می گذاردو
فکر می کند
به روزی که نخواهد آمد
حالا که رفته ای
می گویند در میان همه دفترهایت
نه پروانه ای خشکیده است
نه گلی
نه گلبرگی
می گویند در میان همه ی دفتر هایت
کودکی است که با پروانه ها
به سراغ ماه می رود
حالا که رفته ای
بی هوا و بی حوصله
سر به بیابان می گذارم
در دوراهی امامزاده داود و سنگان
توقف می کنم
تکه ای از ماه در دامنم می افتد
حالا که رفته ای
سرت را بر شانه ام بگذار
چشمانت را ببند
اگر در کناره ی کارون
شاعری را دیدی
که در جستجوی هفده سالگیش بود
بیدارم کن!