سمت چشمان تو یک پنجره باشد کافیست
چشم من خیره به آن منظره باشد کافیست
تو به من خیره شوی، من به تبسم هایت
خنده بر روی لبت یکسره باشد کافیست
فاصله دفتر تقدیر مرا پُر کردست
سهم من چند ورق خاطره باشد کافیست
گریه خوبست ولی فکر غرورم هستی؟
بغض دل پشت همین حنجره باشد کافیست
گفتی از فاصله ها خسته شدی درد بس است
خواستی بسته شود پنجره؟
باشد....کافیست
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 409 | bia2download |
![]() |
0 | 1256 | shamimeadine |
![]() |
0 | 1129 | shamimeadine |
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
بگذار در اين همهمه آرام بمانم
با گوشۀ چشم تو در اين دام بمانم
ذرات غباري شده ام تا بتوانم
در ردّ به جا ماندۀ هر گام بمانم
هر چند که در رفتن از اين خانه مصرّم
تقدير من اين است سرانجام بمانم
اي کاش که خورشيد نتابد، دو سه روزي
در سايۀ بي حوصلگي خام بمانم
هر چند نهان ماندن اندوه محال است
کاري بکن اي عشق که گمنام بمانم ...
بسوزان دفترم را...ازخجالت
غزل های ترم را...ازخجالت
تو بی سر باشی و...عمری چگونه
نگه دارم سرم را...ازخجالت...
شاعر : علیرضا حکمتی
در چشمهای خسته ی من موج می زد...اشکی مردد که بریزد یا نریزد
خندیدم و خندیدم و خندیدم آری...آنقدر خندیدم به ظاهر...تا نریزد
هر روز جاری بوده روی گونه هایم...امروز اما روز میلاد حسین است
دورت بگردم ای دل صد پاره ی من ! کاری بکن اشکم همین حالا نریزد
امروز روز سوم شعبان ...خدایا...این اشکهای خیره ام را دست به سر کن
در سینه ام امواج آرامش ندارند....کاری بکن از دیده ام دریا نریزد
دنیا همیشه مانده دلش مات دستتان
آقا مجرب است کرامات دستتان
تصویر چشم های شما در نگاه آب....
می لزرد آب وقت ملاقات دستتان
مانده ست در فرات عطش،خیمه ها هنوز
وقتی که منتشر شده آیات دستتان
مفهوم عشق و غیرت و اوج برادری
معنا شده ست در ادبیات دستتان
دیوان کربلا،قطعاتش نخواندنی ست
صد شکر،خوانده شد غزلیات دستتان
"دستانتان شبیه به دستان حیدر است
خورشید بی دلیل نشد مات دستتان"*
*هدیه ی جناب علوی به این شعر
ای فالگیر ِ کوچک ِ خوش لهجه!
در دستهای گنگ ِ بلاتکلیف
دنبال ردّ پای کدامین غریبهای؟
این بغضهای سرزده
معنا نمیشوند
زحمت نده زمین و زمان را!
در من مسافریست
که هرگز نمیرسد...
هر بامداد جمعه از این جمعه های نور
یعنی درست ساعت مستی...زمان شور
در من کسی شبیه خودم زار می زند
یعنی بساط ندبه ی من... گشت جفت و جور
شعر است آنچه می چکد از چشمهای من
اشک است آنچه میکند از دفترم عبور...
بی لذت آب و دانه، سر باخته ام
پا در دل دام و دل اســیر صیـــاد
من، قصه ی بازی دوسر باخته ام !
![](http://up.98ia.com/images/t9frcuutpc4qyb3g97.jpg)
داغت که با سکوت سبک تر نمی شود
حرفی بزن جواب که با سر نمی شود
تعریف کن از اول تنهایی ات بگو
از هیچ کس برای تو مادر نمی شود!
از آفتاب آن طرف شهر، از اُحد
از اشک زیر سایه که دیگر نمی شود!
از مردم، از عیادتشان، راستی بگو:
کی گفته بود «فاطمه بهتر نمی شود»؟
با آیه آیه آیه ی عمرت نوشته ای
بیخود مقام فاطمه کوثر نمی شود
می خواهم از غمت نخورم بر زمین ولی -
هر بار می رسم جلوی در، نمی شود
در بسترت به چشم من انگار زینبی ست
آدم سه ماهه این همه لاغر نمی شود
من هی،چ محض خاطر این بچه ها بمان
باشد!؟ دوباره فاطمه با سر: نمی شود!
شاعر: حسین رستمی
![Profile Pic Profile Pic](http://golchin1.rozblog.com/user/golchin1.jpg)
سلام. امیدوارم لحظات خوبی در این سایت داشته باشید. *کپی برداری از نگاره ها با ذکر منبع بلا مانع است